کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : مهدی مقیمی     نوع شعر : مدح و مرثیه     وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن     قالب شعر : مثنوی    

من سـه سـالـه سـنـد ظـلـم به آل اللهـم            آســمـان عـلـی و آل عـلــی را مـاهــم

بـی سبب نیست اگـر راه به دلهـا بُردم            عشق را ارثیه از حضرت زهرا بُردم


نوۀ حیدرم و در رگ من خون علیست            این بزرگی و شجاعت همه مرهون علیست

من همانم که ز اشکم به فلک ولوله بود            پای من بسته به زنجیر غم و سلسله بود

من هـمانم که زدم نـاله و کردم فـریاد            آبـروی اموی پیـش هـمه رفـت به باد

عـشـق را با هـنر گـریـه‌ام آمیـخـتـه‌ام            شـام را بر سـر کـفّـار فـرو ریخـتـه‌ام

باب حاجات شدم جود و کرم کار من است            عمویم حضرت عباس نگهدار من است

شیعیان در تب و تابند علی جان مددی            غیرت شیعه شده غیرت حجربن‌عدی

سخـن از نسل یـزیـد بن مـعـاویه شده            پـای یک عـدۀ کم، باز به سوریه شده

یادشان رفته که کاخ اموی گشت خراب            یادشان رفته شکست علوی بود سراب

شام، امروز اگر صحنۀ درگیری هاست            مُنجر، این قصّه به سر کوبیِ تکفیری هاست

وای اگر باز، رگ حـیـدریم برخـیـزد            باز، شامات به یک لحظه بهم می‌ریزد

بـرسـانـیـد به گـوش سلـفـی‌هـا سخـنـم            که عـلـمـدار دفـاع از حـرم عـمّـه منم

عمه خود فاتح میدان عراق و شام است            فکر فتح حرمش فکر و خیالی خام است

عمویم حضرت عباس به ما حساس است            چـارۀ کـار به دست قـلـم عـباس است

شیعه تا هست کسی قصد تـقـابل نکند            ایـستـادیـم، بگـو فـکـر چـپـاول نـکـنـد

پـرچم گـنـبـد عـمّـه همۀ عزت ماست            نام عـبـاس که آیـد سنـد قـدرت ماست

کور خواندند، حرم جای حرامی‌هانیست            یک اشاره که کند حضرت سقّا کافیست

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : غزل

نـفـس در سـیـنـه از آهـم شـرر شد            تـمـام قـوت مـن، خـون جـگـر شـد

چه ایّامی که از شب، تـیـره‌تر بود            چه شب‌هایی، که با هجرت سحر شد


چه سود از گریه، هر چه گریه کردم            شـرار دل، ز اشـکـم بـیـشـتـر شـد

تـن صـد پـاره‌ات در کـربـلا مـانـد            سرت بر نیـزه با من، هـم‌سـفـر شد

خــمــیـدم، در سـنـیـن خــردسـالـی            بـه طـفـلـی، قـسمتـم، داغ پـدر شـد

لب من از عـطـش، خـشکـیـده بـابا            چـرا چـشمـان تو از گـریه تر شد؟

زبـان عـمّـه، شـمـشیـر عـلـی بـود            ولـی او بـر دفــاع مـن، سـپــر شـد

نـگـه کــردم به رگ‌‌هـای گـلـویـت            از ایـن دیـدار، داغــم تـازه‌‌تـر شـد

اجـل، جــام وصـال آورده بـر مـن            خـدا را شکر، هجـرانت به سر شد

ســرشـک دوســتــانــم، دانــه‌دانــه            تـمـام نـخـل «میـثـم» را ثـمـر شـد

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

جسمم ضعیف و روحم، سرگرمِ بالُ‌‌بال است          دور فراق طی شد، امشب، شبِ وصال است

تا یـافـتـم طبـق را، دیـدم جـمـال حـق را          باید به سجده افتم، این وجه ذوالجلال است


هنگام شب، که دیده، خورشید در خرابه؟          این قرص آفتاب است یا ماه، یا هلال است؟

اکـنـون که یـارم آمـد، از ره نـگـارم آمد          هم ماندنم حرام است، هم رفتنم، حلال است

افـتادم از صدا و، سر  مـانـده روی قـلـبم          جانم، ز دست رفت و، چشمم بر این جمال است

سـر روی سیـنـۀ من، مـانند سـورۀ نـور          تن، از سم ستوران، قـرآنِ پـایـمال است

عـمر سه‌سالۀ من، کـوتاه بود، چون گـل          دوران انتـظارم، هر دم هـزارسال است

هر شب، به خواب دیدم، جان دادنِ خودم را          امشب، شهادت من، نه خواب، نه خیال است

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : یوسف رحیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست         از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست

شب‌ها که سر به سردی این خاک می‌نهم         کو دست مهـربان نـوازشگـری که نیست


بـایـد بــرای شـسـتـن گــل ‌زخـم‌هـای تـو         باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست

ای قــاری شـکـسـتـه دل رأس نـیـزه هـا!         شایسته بود شـأن تو را منـبری که نیست

آزاد شـد شـریـعـه هـمـان عـصر واقـعـه         یادش به خـیر ساقـی آب آوری که نیست

تشخیص چشم های تو در این شب کـبود         می‌خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کـشید عمه به این پلک‌ها و گفـت:         حالا شدی شبـیه همـان مـادری که نیست

حـتـی صـبـور قـافـلـه بـی‌صبـر می‌شـود         با خاطرات خسته‌ترین دختری که نیست

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن داستان تنور خولی و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تحریف وقایع عاشورا؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج یات و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

قـاری خـسـتـه تـشـت طـلا و تــنـور نـه!         شایسته بود شـأن تو را منـبری که نیست

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : محمد بختیاری نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

قـلبـم شکـستـه امـا؛ انـدازۀ سـرت نـه            آشـفـتـه دیـده بـودم مانـند پـیکـرت نـه

تا شام غصه خوردم با تو ولی نگفـتم            ای كاش ساقی‌ات بود اینجا و خواهرت نه


پـای تو ایـستـادم وقـتی هـمه نـشستـند            پایت هـمه نـشستـنـد سرو تـناورت نه

یك كـربـلا برایت تا كوفه گریه كردم            در اشك دیده بودم در خون شناورت نه

از ابـرهـا گـذشتـیـم بـا كـاروان گـریه            چشم همه سبك شد چشمان دخترت نه

در خواب پـر گرفتم ای ماه مِه گرفته            تا عـرش دیـده بودم بـالای منـبرت نه

بیـن صفـای آهـت تـا مـروۀ نـگـاهـت            عـالـم دویـده اما هـمـپای هـاجـرت نه

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : محسن حنیفی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

از وقـار عـمه‌جان خود حجـاب آموخته           او مـؤدّب بـودنش را از ربـاب آموخته

با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت           رزم را از فـاطمه، از بوتـراب آموخته


چـشـم بـارانـی او آمـوزگـار اشـک بود           گریه کردن برلبت را او به آب آموخته

زلـفـهـایت را ورق میـزد شبیه مـقـتـلی           روضه را از زخم جلد این کتاب آموخته

جمع زد زخم تو را با زخم‌های مادرت           با شمـارش کـردن آنهـا حـساب آموخته

چشم بیدار شبش را چشم زد شام حسود           پلک‌هایش چند روزی هست خواب آموخته

زلف تو گفت از سرِ نی؛ دخترت آتش گرفت           سـوخـتن را پا به پـایش آفـتـاب آموخته

گاه باید که ادب از بی‌ادب آموخت، پس           بوسه را از چوب در بزم شراب آموخته

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن داستان تنور خولی و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تحریف وقایع عاشورا؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج حیاط خانه و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

زلف تو گفت از تنور و دخترت آتش گرفت           سـوخـتن را پا به پـایش آفـتـاب آموخته

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : مصطفی هاشمی نسب نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

ای از سـفر برگشـته بابا، پیکرت کـو؟            سـیمرغ قاف عاشـقی بال و پرت کو؟

برروی شــاخ نیزه ها گل کرده بودی            حالا که پـائین آمدی برگ و برت کو؟


ازمن نمی پرسی چه شداین چند روزه؟            ازمن نمی پرسی نشـاط دخـترت کو؟

آوای قـــرآن خـوانـدنــت لالای ام بـود            قربان قرآن خواندن تو، حنجرت کو؟

لب های مـن مثـل لــبت دارد ترک ها            با این لب عطشان بگو آب آورت کو؟

می گفت عمه با عمامه رفــته بــودی            حـالا بگو عمـامه ی پیغـمبــرت کـو؟

بـابـا ، سراغ از گوشـوارمن نگیری!            من از تو پرسیدم مگر انگشترت کو؟

این چند روزه هر کسی سوی من آمد            فریادمی زدخارجی پس زیـورت کو؟

بعد ازغروب واقعه همبازی ام نیست            خیلی دلم تنگش شده ،پـس اصغرت کو؟

دیگربس است این غصه ها آخرندارد

من را ببــر ، گـر چه کبـــوترپرندارد

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و تحریفی بودن موضوع افتادن از ناقه و... حذف شد ( این مطالب در هیچ کتاب معتبری نیامده) جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

کاری ندارم که چه شد موی سـر مـن            اما بگو بـابـای من مـوی ســرت کو؟

آن شب که افتادم زناقه بـرروی خاک            حوریه ای دیدم شبیه مـادرت کـو(که او)

باگوشه ی چادربرایم روسری ساخت            می گفت ای دردانـه ی من،معجرت کو؟

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فعولاتن فعولاتن فعولن قالب شعر : غزل

نـفــس در ســینه از آهــم شـرر شد             تــمـام قــوت مــن، خـون جگر شد

چه ایـامی که از شـب، تـیره‌تر بود             چه شب‌هایی،کـه باهجرت سحرشد


چه سود ازگریه،هرچه گریه کردم             شــرار دل، ز اشــکم بــیشــتـر شد

تــن صــد پــاره‌ات در کــربلا ماند             سرت بر نیزه با من، هــم‌ســفر شد

خــمیــدم، در سـنـــین خــردســالی             به طــفلی، قــسمــتم، داغ پــدر شد

لــب مـــن از عـطش، خشکیده بابا             چــرا چــشمان تو از گریه تر شد؟

زبــان عــمه، شــمشیــر عــلی بود             ولــی او بــر دفــاع مــن، سـپر شد

نــگه کـــردم بــه رگ‌‌هـای گلویت             از ایــن دیــدار، داغــم تــازه‌‌تر شد

اجــل، جــام وصــال آورده بر من             خدا را شکر، هجرانت به ســر شد

ســـرشــک دوســتانــم، دانـه‌ دانــه             تمـــام نـــخل «مــیثم» را ثــمر شد

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : محمد جواد پرچمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

بــابــا بـنگـر رویِ بـهـم ریخـتـه ام را            وا کــن گـرهِ مــوی بهم ریخـتـه ام را

دیگر رَمَـقـی نیست به رویت بگُـشایـم            چشم تــر کم ســویِ بـهـم ریخته ام را


من فـاطمۀ شام شدم خُــورده نگـیـریـد            لــرزیـدنِ بــازوی بـهـم ریـخـتـه ام را

آرام کن عمّه تو پس از حـرفِ کنیزی            ایـن خـواهـرِ والای بـهـم ریخـته ام را

هرتکه ای از زیورمن دستِ کسی رفت            پـــیدا کـن الـنگــوی بهـم ریـخته ام را

در شــامِ غــریـبـانِ مـن آرام بـشـویـید            خـونـابـۀ پهلـوی بهــم ریـخــتــه ام را

زیبایی دختریكی اش مــویِ بلند اسـت            صد حیف كه گیسویِ به هم ریخته ام را

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به جهت حفظ بیشتر شأن اهل بیت تغییر داده شد

آرام کن عمّه تو پس از حـرفِ کنیزی            این خـواهـرِ کم روی بهم ریخته ام را

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : مهرداد طوماری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

پنهان به خاك كردم رازی به آب دیده            بــا كس نمی توان گفت سرّ دل رمیده

وقــت ســحر دعایم شد عاقبت اجابت            بر شام تــار ما هم سر زد شبی سپیده


پرواز بردم از یاد بالم چو شد شكسته            این است حال و روز مرغ به خون تپیده

شــادابــی گذشــته از من مخواه دیگر            برگشت ناپذیراست رنگ ز رخ پریده

قــوّت نــداشــت پـایم تـا پیش تو بیایم            از بس كه دختر تـو در خـارها دویده

بسیار رنــج بــردم در راه عشقت اما            بــار ســـفر كــشیدم بـــا قامتی خمیده

وضعیتی است وضع رأس تو و سر من            مجـنون سر شكسته، لیلای سر بریده

: امتیاز
نقد و بررسی

با توجه به اینکه موضوع از ناقه افتادن در هیچ کتاب معتبری نیامده و جزء تحریفات عاشوراست این بیت حذف شد جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

شب بودودشت وحشت پرشدوجـودم ازترس            صحرا چه می شناسد طفـل پدر ندیده

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفعول فاعلات قالب شعر : غزل

ویـران سرایم امشب شد میهمان ســرایم            اینجا که خیزران نیست قرآن بخوان برایم

هر شب صدات کردم امشب دعات کردم            یـــا در بـــرم بـمانی یا هـمرهـت بیـایـم


زهــرا عــذار نـیـلـی نگـشود بهـر حیدر           من هم به محضر تو صورت نمی گشایم

گر افـکنی جدایی در بـین جسـم و جانم            دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم

من دختر حــسـینم هــم ســنگر حـسـیـنم            مــاه صـفر مـحـرم، شام است کـربـلایم

خواهم در این خرابه دور سـرت بگردم            دیوار گـشتـه حائل، زانــو شـده عصایم

دیشب به شوق وصلت تا صبح گریه کردم            امـشـب بگو اسیــران گریند در عــزایـم

کی گفته درخرابه شب ها گرسنه خـفـتم            بعداز تو بوده هر شب خون جگـر غذایم

دانـی چرا عــدویم تا حد مــرگ می زد            فهمیده بود از اول مـن دخت مرتضایـم

تا دور او بــگردم تـا دست او بـبـوســم            ای کــاش هـمـرهت بود عموی با وفایم

هــر چــنــد روســیـاهــم آلـودۀ گـنــاهم            مـولا بگیــر دستـم مـن "میــثم" شــمایم

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفعول فاعلات قالب شعر : غزل

امشب به دامن مـن خورشید آرمیــده            یا ماه آسمان هــا در کلــبه ام دمــیده

دخترهمیشه جایش آغوش گرم بــاباست            کس روی دست دختررأس پــدرندیده


ازدل چراغ گیرم ازاشک، گل فشان            از زلف، مشک ریزم بابا ز ره رسیده

ازبس که چون بزرگان بارفراق بردم            در سن خُردسالی سرو قـدم خــمیــده

بابا چه شد که امشب با سربه من زدی سر            جسـمت کدام نقطه در خاک وخون طپیده

هم کتف من سیاه است،هم روی من کبوداست           هم فرق من شکسته، هم گوش من دریده

داغم به دل نشسته آهــم ز سر گذشته           چشمـم براه مانده اشکم به رخ چکیده

از بـس پیــاده رفتـم پایـم ز راه مانده           ازبس گرسنه خفتم رنگ از رخ پریده

تو رفع تشنگی کن از اشک دیدۀ من           مــن بـوسه می ستانم از حنجر بریده

انگشت های عمّه بگرفته نقش گُلزخم           از بس نشسته وخارازپای من کشیده

جسمم رود شبانه در خـــاک مخفیانه           یـاد آورد ز زهــرا دفن مــن شــهیده

گشتم خموش ودادم بربیت بیـت(میثم)           صد محنت نگفته صــد راز نــاشنیده

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» حتی سایت نخل میثم بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

خفتم خموش ودادم بربیت بیـت(میثم)           صد محنت نگفته صــد راز نــاشنیده

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

درد دارم ای پـدر در قسمت پا بـیـشتر            چون اثر کرده به پایم خار صحرا بیشتر

گرچه گل انداخته رویم ز سیلی ها ولی            بر تـنـم انـداخـتـه شـلاق هـا جـا بیـشتر


دست بر پهلویم و از دیده می ریزم سرشک            روزها خیلی کم اما نیمه شب ها بیشتر

تا نیاندازد سرت را از سر نیـزه زمین            ما قـسـم دادیم خولی را به زهـرا بیشتر

از سر بغضی قدیمی بر سر ما سنگ رفت            از تو کـیـنـه داشـتـنـد اما ز مولا بیشتر

اینکه چشمش را عمو بالای نیزه بسته بود            ای پدر هـسـتـیـم فـکـر این معما بیشتر

گر چه بوسیدند رویت را تمام سنگ ها            دوست دارم که ببوسم من لبت را بیشتر

بعضی اوقات ای پدر جان جای کل کاروان            می زدند این بی حیاها عمه ام را بیشتر

تو کنار قـتـلـگـاه، عـمـو کـنـار عـلـقمه            آرزو دارم بـمـیـرم من هـمـین جا بیشتر

: امتیاز
نقد و بررسی

داستان افتادن حضرت رقیه از ناقه و رفتن زجر در بیابان ها به دنبال او در هیچ مقتل معتبری نیامده و صحیح هم نیست و همانگونه که علما و محققین گفته و نوشته اند این موضوع از تحریفات عاشوراست؛ لذا ابیات زیر حذف شد، جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

بارها از ناقه ها افتاده ام با سر ولی         قامت من ای پدر شد از کمر تا بیشتر

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفعول فاعلات قالب شعر : غزل

هر چند بی تو دیدم... دوران پـیـریم را           از یـاد بردم اما... با تو اسـیــریم را...

چشمی که خون گرفته مژگان خاکی اش را           واکـن که سیـر بینی،سیمای پیریم را...


ازهرطرف که رفتم؛ زخمی به پبکرم خورد           ای وای اگـر بـبـیـنـی پای کـویـریـم را

بـا تــار تـازیـانـه، با پـود کعـبِ نی هـا           بر پیکرم تنیدند... فرش حصیریم را...

من را ببخش اگر باز، لکنت زبان گرفتم           بابا شـکـسته دستی... دنـدان شیـریم را

: امتیاز

حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : مهدی نظری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : قالب شعر : ترکیب بند

دردم این است عمو نیز در این قافله نیست            مثل من پــای کــســی پر شده از آبلــه نیست

 گــفــتــم از منبر نی آیــه ی توحــیـد نخوان          سنگ ها منتظر و خواندن تو بی صله نیست


بی قباله به من از حرص فـــدک سیــلی زد           بدتر از مـــــادر تو گشتــه ام اما گـله نیست

گــلــه این است که آن روز نــدیـــدم رفتی            گــوشـــوار همۀ  ما پس از آن زلـزله نیست

دوست داری که بپرسی گل سرهام کجاست؟           پاسخ من فقط این است پدر جان، بله... نیست

از سر نـیـزه پـــدر خوب ببین دور و برت           چـــادرم روی سر دختـــرک حرملــه نیست؟

نیمه شب با سـر تو گرم سخــن می شوم و           مطمئنم ســخـنــم با تو کـــم از نافـــلــه نیست

نور چشمان مرا گــرچه به سیـلی کــم کرد

یا عـــلــی گفتن من پشت عـدو را خـم کرد

: امتیاز

حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : محمد سهرابی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

خبر آمد که ز معـشـوق خبـــر می آید              ره گشایید که یـــارم ز سفـر می آید

کـاش می شد که ببافـند کمی مـویم را               آب و آیینـــه بــیــارید پـــدر می آید


نه تو از عهدۀ این سـوخـته برمی آیی             نه دگر مـــوی سرم تا به کمر می آید

جگرت بودم و درد تو گــرفـتارم کرد             غالباً درد به دنبــال جـــگــر می آیــد

راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تونیست!            سر که آشفته شود حوصله سر می آید

هست پیراهنی ازغارت آن شب به تنم             نــیــم عمــامه از آن بهر تو در می آید

راستی! هیچ خبردار شـدی تب کردم؟           راستی! لاغـــری من به نظــر می آید؟

راستی! هست به یادت دم چادر گفتی            دخــتر من! به تو چــادر چقدر می آید

سرمه ای را که تو ازمکه خریدی، بردند           جای آن لختـــه ی خونم ز بصر می آید

: امتیاز

حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : سید حسین جلیلیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

حق خواسته که دست عطا داشته باشی          بــــالا بنـشینی و گــدا داشتــه بـــاشی

والله که حق است که در جــمع بزرگان         بالای سـر عــمّـــه تو جا دا شته باشی


رزّاقی و روزی خور این سفره دوعالم         ای کـــاش بـرایم تو غــذا داشته باشی

تو جمع صفـاتی تو خودت جلــوۀ ذاتی          باید حـرمی نــــزد خـــدا داشته باشی

 از آن همه شه زاده ی ارباب تو بــاید          مخصوص خودت صحن وسرا داشته باشی

گر قصد کنی نیل شــکـــافی به نگاهی          محتـــاج نباشی که عــصـا داشته باشی

تو فـــاتــــح شـــامی سزد آنـــکه مقـام           فرمــــانـــدهی کـــل قــــوا داشته باشی

پیغمبــر عشاق حسـینی و عجب نیست           صد تـازه مسلمان همه جا داشته باشی

ای کاش که در رهگذر عرش؛ توقف...       ....در بین حســیــنــیــه مـا داشتـه بـاشی

: امتیاز
نقد و بررسی

مصرع ( تو فاتح شامی سزد آن کس که مقامت) از نظر معنایی نارسا بود که به ( تو فاتح شامی سزد آنکه مقام ) تغییر داده شد

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : مهدی نظری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز           تن من آب شد امــا اثـــرم هــست هنـــوز

جــای سیــلــی ز روی گونه من پاک نشد           رد شلاق به روی کـــمــرم هست هنـــوز


می توانم به خــــدا با تـــو بیایــــم بـــابا             جان زهـرا کمی ازبال و پرم هست هنوز

گفتم ای دختـــر شامی برو و طعنه نزن             سایه ی رحمت بابا به ســـرم هست هنوز

من که از حرمله و زجر نخواهـم ترسید             دختر فـــاطــمــه هستم جگرم هست هنوز

همه دم نـــاز کشید و به دلـــم تسکین داد            جای شکر است که عمه به برم هست هنوز

خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟            همــه ی خاطـــره ها در نظرم هست هنوز

غصۀ معجــر من را نخـوری بابـا جـان             پـــاره شد معجــرم اما به سرم هست هنوز

: امتیاز
نقد و بررسی

این بیت از نظر وزنی دچار سکت و اشکال است :

گفت که می زنمت اسم پدر را ببری            گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز
بیت زیر نیز بیشتر مدح شبیه به ذم است لذا حذف شد

با زمین خوردن من دیـده ی خود می بندد             شـــرم در چهره ی ساقی حرم هست هنوز

حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : سناجی همدانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

در خـرابات  شبی صحبت هجران افتاد           وندر آن شام  بلا  قصه ی جانان افتاد

دید در خواب یکی عاشق دلداده ومست           که سر یــــار سفر کرده به دامان افتاد


غرق خون شد صدف دیدۀ  آن دُرّ یتیم           بسکه خونابه چو لعل ازسر مژگان افتاد

آن چنان گشت دل اهل خرابات خـراب           که غـم و ناله در آن جمع پریشان افتاد

ای خوش آن محفل رندانه وآن مجلس عشق           که در او سر زده سرحلقۀ مستان افتاد

تشنه روی عزیزان بُدی آن یوسف مصر           که چنین بی خبر اندر چه کنعان افتاد

بوسه زد بر دهن خـسرو خوبان شیرین           تا که چشمش به لب غنچه خندان افتاد

گفت کای شمع شب تارمن امشب چه عجب           که تو را یــاد ز پروانه سوزان افـتـاد

آن قدر گفت که ازگریه و اندوه بسوخت           تا بباد ســحـــری شمـع شبستان افـتـاد

بلبل مست به یـکــسو و گل اندر یکسو           با که گویم زنوا مرغ خوش الحان افتاد

گفت این قصّه جانسوز(سناجی) وبدید           که چسان زلــزلـه در عالم امکان افتاد

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : سید رضا مؤیّد نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

ای بارگــاه کوچک تو قـبله ای عظیم            وی روضۀ مبارک تو روضـۀ نعـیـم

باشد حریــم اقدس تو قــبله گـــــاه دل            تا خفته چون تو جان جهانی درآن حریم


هم دختـــر امامی و هم خواهــر امام            هم خود کریمه هستی وهم دختر کریم

قَدرت همین بس است که خوانند اهل دل            حق را به آبـروی تو ای رحمت نعیم!

یک دختر سه ساله و این مرتبت دگر            گیتی بود ز زادنِ همچون توئی عقیم

ای نور چــــشم زادۀ زهرا رقیه جان            هرچند کوچکی تو، بُوَد ماتمت عظیم

دریـای صبر را تو فروزنده گوهری            زان دشمنت به رشته کشید،ای درّیتیم!

آن شب که جای،گوشۀ ویرانه ساختی            روشنــگرت سرشک بود، آهِ دل ندیم

تا قلب اطــهرت ز فراق پدر گداخت            از مرگ جانگداز تو دل ها بُوَد دو نیم

آبـاد شد خـــرابۀ شـام از جــــلال تو            امّا خــــراب گشت ز بُن کاخ آن لئیـم

خواهم که بر مزار تو گردم شبی دخیل            خواهم که در جوار تو باشم شبی مقیم

بی مهر هشت و چهارمؤیّد مجو بهشت            چون میرسی به جنّت از این راه مستقیم

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : ناصر زارعی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

امشب غمت به صفحۀ دل جا نمی‌شود            بـا خـود مرا بـبـر، کـه فـردا نـمی‌شود

گفـتـند رفـته‌ای به سفر تا شوم خمـوش            ایـن دل بـدیـن تـرانـه تـســلاّ نـمی‌شود


صد راه رفته عـمّه که شـاید نخـوانمت            سـر در طبـق نبـیـنـمت، امـّا نـمی‌شود

بابای من بگو، که رگ گـردنت بُـرید؟            این داغِ بس گـران به دلم جـا نمی‌شود

در چار سالگـی که مرا کرده بی پـدر؟            این زخـمِ بر جـگـر که مـداوا نمی‌شود

بـعـدت امـیـد بـر که بـبـنـدم، امـیـد من            مجنون دلش به جز سوی لیلا نمی‌شود

با خون خضاب کرده چه کس اینچنین ترا            ای چرخ، از چه محشر کـبرا نمی‌شود

شرمـنده دخـتـرت که نیـامد به پیـشواز            از ضعف تن بُوَد که ز جـا پا نمی‌شود

شرمـنده‌ام از این که به جُـز چـادرِ سرم            فـرشـی در این خـرابـه مهـیّـا نمی‌شود

بابا ببخـش، مـوی سـرم نامـرتب است            زآتـش گــره فـتاده، دگـر، وا نـمی‌شود

 گویی هـزار زخـم به سر داری از عدو            یک جا برای بــوسـه چو پـیدا نمی‌شود

: امتیاز
نقد و بررسی

یَا اَبَتَاهُ ! مَنْ ذَا الَّذي أيتَمَنِي عَلی صِغَرِ سِنِّي! بابا چه کسی مرا در اين كوچكي يتيم كرد!  یَا اَبَتَاهُ ! مَنْ ذَا الَّذي خَضبکَ بِدِمائِک! بابا چه کسی تو را به خونت خضاب كرد! یَا اَبَتَاهُ ! مَنْ ذَا الَّذي قَطَعَ وَریدِک! بابا چه كسي رگ‌های گلوي تو را بريد! یَا اَبَتَاهُ ! مَنْ بَقِیَ بَعدَ تَرجُوه ! بابا پـس از تو به كي اميّـد داشته باشم!